پشتیبانی

ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

  • Cougar

    بن بست اردیبهشت

  • Lions

    شعر کوتاه

  • Snowalker

    داستان کوتاه

  • Howling

    بریده کتاب

  • Sunbathing

    بن بست اردیبهشت

مسافر

مسافر

 

سال هاست در من 

 

شورشی 

 

اتفاق نیفتاده 

 

 

#سام 

داستان کوتاه عشق

دوستی میگفت:

 

خیلی سال پیش که دانشجو بودم،بعضی از اساتید عادت

 

به حضور غیاب داشتند.تعدادی هم برای محکم کاری

 

دو بار این کار را انجام میدادند.ابتدا و انتهای

 

کلاس...که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس

 

بنشینی،هم رشته ای داشتم که شیفته یکی از دختران هم

 

دوره اش بود؛

 

هر وقت این خانم سر کلاس حاضر بود،حتی اگر

 

نصف کلاس غایب بودند،جناب مجنون میگفت:استاد

 

همه حاضرند!و بالعکس اگر تنها غایب کلاس این خانم

 

بود و بس،میگفت:استاد امروز همه غایبند!!هیچ کس

 

نیامده!
 

در اواخر دوران تحصیل با هم ازدواج کردند و

 

دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند.

 

امروز خبر دار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این

 

مضمون چاپ کرده است:
 

هیچ کس زنده نیست...همه مردند...

 

شاید عشق همین باشد...

نگاهت

شعر کوتاه

 

نگاهت را از من نگیر

 

من وقت نمازم را

 

با افق چشمانت تنظیم کرده ام

 

#سام

شعر از نادر ابراهیمی

شعر کوتاه

 

من لبریز از گفتنم نه از نوشتن.


باید از اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی.


دیگر تکرار نخواهد شد...

 

(نادر.ابراهیمی)

سفر

بن بست اردیبهشت

 

هی پا به پا نکن که بگویم سفر بخیر 

 

مجبور نیستی که بمانی ...

 

ولی نرو...

 

 

#مهدی_فرجی

دلنوشته از المیرا دهنوی

همیشه سیگار کشیدنت عذابم می داد

 

راستشو بخوای بیشتر از روی حسادتم بود!

 

نکه بخوام مثل شاعر ها و نویسنده ها بگم چون لبات

 

بهش می خورد حسودیم می شد نه ...!

 

حسادت می کردم چون می دونستم

 

آدم ها وقتی سیگاری میشن که

 

خیلی غصه داشته باشن...

 

و غصه داشتن می تونه

 

از نداشتن یه آدم به وجود بیاد!

 

من که کنارت بودم

 

پس مطمئنا اونی که غصشو می خوردی من نبودم!

 

 

#المیرا_دهنوی

سهراب

ابـری نـیسـت .

بـادی نـیسـت.

می نشینم لب حوض:

گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب.

پاکی خوشه زیست.

مادرم ریحان می چیند.

نان و ریحان و پنیر ، آسمانی بی ابر ، اطلسی هایی تر

رستگاری نزدیک : لای گل های حیاط

نور در کاسه مس ، چه نوازش ها می ریزد!

نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد.

پشت لبخندی پنهان هر چیز.

روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهره من پیداست.

چیزهایی هست ، که نمی دانم.

می دانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مرد.

می روم بالا تا اوج ، من پراز بال و پرم

راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم.

من پراز نورم و شن

و پر از دار و درخت.

پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج.

پرم از سایه برگی در آب:

 

چه درونم تنهاست

 

 

#سهراب سپهری

شعر از رضا کاظمی

شعر کوتاه

 

به رسیدن فکر نمی کنم

 

به تو فکر می کنم

 

و می رسم.

 

#رضا_کاظمی

شعر از محمد علی بهمنی

نه ساعت

 

آغازم می کند

 

نه تقویم

 

پایانم می دهد

 

لحظه شمار اتفاقی هستم که نمی افتد...

_______________________________

محمدعلی بهمنی

جورج اورول آس و پاس

شبی قتلی زیر پنجره اتاق من رخ داد، به صدای نعره ای از خواب پریدم و چون از پنجره نگاه کردم مردی را دیدم که روی سنگفرش خیابان افتاده است. آدمکشان را که سه نفر بودند در حال فرار دیدم. من با چند نفر از ساکنین هتل بیرون دویدم تا بلکه به داد آن شخص برسیم اما وی مرده و جمجمه اش شکسته شده بود. رنگ خون این مرد را هنوز به یاد دارم صاف چون رنگ شراب.
شب بعد چون از سر کار به خانه آمدم جنازه مقتول هنوز در جای خود بود و میگفتند که بچه مدرسه ای ها از کیلومترها دورتر به تماشایش آمده بودند.

اما آنچه همواره وجدان مرا آزار میدهد و از خودم شرمنده میسازد این است که سه دقیقه پس از مشاهده این منظره دوباره به خواب سنگینی فرو رفتم! بیشتر ساکنین خیابان نیز مثل من بودند...
ما همینقدر که دیدیم آن مرد کارش ساخته شده است به رختخواب برگشتیم، ما همه کارگر بودیم و چگونه میتوانستیم خواب را فدای اقدامی درباره این جنایت بکنیم؟ کار در هتل ارزش واقعی خواب را به من فهماند. همانطور که با گرسنگی ارزش خوراک را درک کرده بودم. خواب دیگر یک نیاز جسمانی نبود. بلکه چیزی بود شهوانی! یک عیاشی بود نه استراحت و خستگی به در کردن...

 

 

#جورج_اورول
#آس_و_پاس_در_پاریس_و_لندن

بن بست اردیبهشت

محفلی با طعم
شعر، هنر، ادب...

مرسی از حضور
گرمتان
بن بست اردیبهشت بن بست اردیبهشت بن بست اردیبهشت بن بست اردیبهشت بن بست اردیبهشت
پیوندهای روزانه
کلمات کلیدی
آخرین نظرات
پربیننده ترین مطالب
آرشیو مطالب