پشتیبانی

ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

  • Cougar

    بن بست اردیبهشت

  • Lions

    شعر کوتاه

  • Snowalker

    داستان کوتاه

  • Howling

    بریده کتاب

  • Sunbathing

    بن بست اردیبهشت

شعر از بابک زمانی

به جنگ که فکر میکنم

زخمی می شوم.

به کویر که فکر می کنم

تَرَک برمی دارم.

به آسمان که فکر می کنم


پایین می افتم

و هر وقت به جنگل می اندیشم

گله ای از گوزن ها از رویم رد می شود.

 

جرأت فکر کردن به تو را ندارم.

"دریا"

نام عمیقی برای یک معشوقه است

و من

هیچوقت شنا کردن بلد نبوده ام..

_________________________________

 

بابک زمانی

سرباز

شعر کوتاه

 

می خواستم

به سربازها بگویم 

نامه ی معشوقه هایشان را

اگر

بلند بلند بخوانند

جنگ تمام می شود...!

__________________________________

مبین اعرابی

رویا چمنکار

آمده بودم

 

رفته بودی

 

شب بود

 

هرچه خودم را تکان می‌دهم

 

از خواب نمی‌پرم


___________________________

رویا چمنکار

نقاشی تو

ترا با خطوط سیاه می کشم

 

ترا با خطوط سیاه می کشم

 

و موهایت را با نقطه چین

 

لبهایت را 

 

لبهایت را درون چشمهایم پنهان می کنم

 

کمی دریا را به چشمهایت می ریزم

 

وقتی دریا را رسم نمی کنم

 

اندامت را سفید می کشم

 

سینه هایت را سفید

 

دستهایت را و پاهایت را

 

آنگاه پرده ای روی آن می کشم

 

تا حسرت دیدن تو بماند روی دل همگان

 

تنها خودم ترا دیده ام

 

بی پرده

 

برهنه.

_____________________

انسی الحاج

__________________

 

بعد از تو ...

یک دوجین کار سرم ریخته..

 

اول باید خورشید را به آسمان سوزن کنم

 

و بعد منت ماه را بکشم تا به شب برگردد ،

 

سپس بادها را هل بدهم تا دوباره وزیدن بگیرند ...

 

و آنقدر با گل ها حرف بزنم تا به یاد آورند روزی زیبا

 

بوده اند...

 

بعد از تو

 

این دنیا

 

یک دنیا

 

کار دارد

 

تا دوباره دنیا شود...

 

ایلهان برک

آنتون چخوف

شعر کوتاه

 

چه هوای خوبی است امروز؛

 

چنان خوب است که نمی‌دانم چای بنوشم یا

 

خودم را داربزنم!

 

#آنتون_چخوف

آغوش

بن بست اردیبهشت

 

به من زنگ نزن ..


به دیدنم بیا..


این تلفن لعنتی..


دکمه ی آغوش ندارد...

فراموش

یک پیاله شعر تازه ، یک وجب دلواپسی !


زیر قیمت می فروشم ، مشتری دارد کسی؟

 

با شما ارزان حسابش می کنم ، لطفا بخر !


بوسه جایش می دهی ، با رنگ و بوی اطلسی ؟؟

 

من شنیدم ، گفته ای باید فراموشت کنم؟؟


من نمردم ، آدم زنده نمی خواهد وصی !

 

مرگ من ، آنروز می آید که تو با دیگری !


می روی و من بمانم با هجوم بی کسی !

 

نوشدارو را نیاور ، جامه مشکی بپوش !


تسلیت باید بگویی ، تا کنارم می رسی.

 

""مهدی اخوان ثالث""

داستان کوتاه آرامش

می خواستند سرش را ببرند. خودش این را می دانست. او معنی کاسه آب و چاقو را می فهمید. با مادرش هم همین کار را کردند. آبش دادند و سرش را بریدند.
ترسیده بود. گردنش را گرفته بودند و می کشیدند. قلب قرمزش تند تند میزد. کمک می خواست. فریاد میزد و صدایش تا آسمان هفتم بالا می رفت. 
خدا فرشته ای فرستاد تا گوسفند بی تاب را آرام کند. 
فرشته آمد و نوازشش کرد و گفت: "چقدر قشنگ است این که قرار است خودت را ببخشی تا زندگی باز هم ادامه پیدا کند. آدم ها سپاسگزار توان و قوت قدم هایشان از توست. تاب و توانشان هم. تو به قلب هایشان کمک میکنی تا بهتر بتپد، قلب هایی که می توانند عشق بورزند.
پس مرگ تو، به عشق کمک می کند. تو کمک میکنی تا آدم امانت بزرگی را که خدا بر شانه های کوچکش گذاشته بر دوش کشد. تو و گندم و نور، تو و پرنده و درخت همه کمک میکنید تا این چرخ بچرخد، چرخی که نام آن زندگی است.
گوسفند آرام شد و اجازه داد تا چاقو گلویش را ببوسد... او قطره قطره بر خاک چکید.
اما هر قطره اش خشنود بود، زیرا به خدا، به عشق، به زندگی کمک کرده بود...

 

#عرفان_نظر_آهاری

زندانی

تو مژده ی آزادی هستی


از بلندگوی زندان


برای محکومی از یاد رفته...

 

#رسول_یونان

بن بست اردیبهشت

محفلی با طعم
شعر، هنر، ادب...

مرسی از حضور
گرمتان
بن بست اردیبهشت بن بست اردیبهشت بن بست اردیبهشت بن بست اردیبهشت بن بست اردیبهشت
پیوندهای روزانه
کلمات کلیدی
آخرین نظرات
پربیننده ترین مطالب
آرشیو مطالب