می خواستم
به سربازها بگویم
نامه ی معشوقه هایشان را
اگر
بلند بلند بخوانند
جنگ تمام می شود...!
__________________________________
مبین اعرابی
- دوشنبه ۱ خرداد ۹۶
می خواستم
به سربازها بگویم
نامه ی معشوقه هایشان را
اگر
بلند بلند بخوانند
جنگ تمام می شود...!
__________________________________
مبین اعرابی
آمده بودم
رفته بودی
شب بود
هرچه خودم را تکان میدهم
از خواب نمیپرم
___________________________
رویا چمنکار
ترا با خطوط سیاه می کشم
ترا با خطوط سیاه می کشم
و موهایت را با نقطه چین
لبهایت را
لبهایت را درون چشمهایم پنهان می کنم
کمی دریا را به چشمهایت می ریزم
وقتی دریا را رسم نمی کنم
اندامت را سفید می کشم
سینه هایت را سفید
دستهایت را و پاهایت را
آنگاه پرده ای روی آن می کشم
تا حسرت دیدن تو بماند روی دل همگان
تنها خودم ترا دیده ام
بی پرده
برهنه.
_____________________
انسی الحاج
__________________
یک دوجین کار سرم ریخته..
اول باید خورشید را به آسمان سوزن کنم
و بعد منت ماه را بکشم تا به شب برگردد ،
سپس بادها را هل بدهم تا دوباره وزیدن بگیرند ...
و آنقدر با گل ها حرف بزنم تا به یاد آورند روزی زیبا
بوده اند...
بعد از تو
این دنیا
یک دنیا
کار دارد
تا دوباره دنیا شود...
ایلهان برک
چه هوای خوبی است امروز؛
چنان خوب است که نمیدانم چای بنوشم یا
خودم را داربزنم!
#آنتون_چخوف
نذر کردم
سفره ای از حرفهای نگفته ی
دلم پهن کنم
اگر برگردی !!
از طرف وبلاگ
هیچ کس نمی توانست
مرا به کشتن دهد
هیچ کس
به قشنگی تو
مرا نکشت...
#عباس_معروفی