من لبریز از گفتنم نه از نوشتن.
باید از اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی.
دیگر تکرار نخواهد شد...
(نادر.ابراهیمی)
- پنجشنبه ۴ خرداد ۹۶
من لبریز از گفتنم نه از نوشتن.
باید از اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی.
دیگر تکرار نخواهد شد...
(نادر.ابراهیمی)
هی پا به پا نکن که بگویم سفر بخیر
مجبور نیستی که بمانی ...
ولی نرو...
#مهدی_فرجی
نه ساعت
آغازم می کند
نه تقویم
پایانم می دهد
لحظه شمار اتفاقی هستم که نمی افتد...
_______________________________
محمدعلی بهمنی
چشم هایش سبزِ " یواش " است
انگار لاک پشتی پیر
در تقویمِ نگاهش
بهار را کول کرده است
و به آرامی
فصل را قدم می زند ...!
_____________________________
بهرنگ قاسمی
این بار زنده می خواهمت
نه در رویا
نه در مجاز
این که خسته بیایی
بنشینی در برابرم در این کافه پیر
نه لبخند بزنی آن گونه که در رویاست
ونه نگاه عاشقانه بدوزی در نگاهم
صندلی ات را عوض کنی
در کنارم بنشینی
سر خسته ات را روی شانه ام بگذاری
وبه جای دوستت دارم بگویی
" گم کرده ام تو را، کجایی ...!!!
کلوناریس شاعر یونانی
مرگ
مرد ناشناسی است
که وسط جلسهی سه شنبهها
بی مقدمه بلند شد
کت سیاهش را پوشید و رفت
چگونه میشد
شمارهی تلفن او را پیدا کرد؟
______________________________
سارا محمدی اردهالی
لبهایت
حسادت انار را
ولبخندت
رسالت بهار را
به سخره گرفته است
خوب شد موهایت سیاه نیست
درد شب را
می خواستی کجای دلت بگذاری
مهرداداسماعیل نژاد
به جنگ که فکر میکنم
زخمی می شوم.
به کویر که فکر می کنم
تَرَک برمی دارم.
به آسمان که فکر می کنم
پایین می افتم
و هر وقت به جنگل می اندیشم
گله ای از گوزن ها از رویم رد می شود.
جرأت فکر کردن به تو را ندارم.
"دریا"
نام عمیقی برای یک معشوقه است
و من
هیچوقت شنا کردن بلد نبوده ام..
_________________________________
بابک زمانی