گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان ..
#سهراب_سپهری
- سه شنبه ۱۳ تیر ۹۶
گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان ..
#سهراب_سپهری
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جادارد،بردارم
وبه سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست...
تو میگذری
زمان میگذرد
چه کنم
با دلی که از تو
توان گذشتنش
نیست !
#سهراب_سپهری
همیشه سیگار کشیدنت عذابم می داد
راستشو بخوای بیشتر از روی حسادتم بود!
نکه بخوام مثل شاعر ها و نویسنده ها بگم چون لبات
بهش می خورد حسودیم می شد نه ...!
حسادت می کردم چون می دونستم
آدم ها وقتی سیگاری میشن که
خیلی غصه داشته باشن...
و غصه داشتن می تونه
از نداشتن یه آدم به وجود بیاد!
من که کنارت بودم
پس مطمئنا اونی که غصشو می خوردی من نبودم!
#المیرا_دهنوی
ابـری نـیسـت .
بـادی نـیسـت.
می نشینم لب حوض:
گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب.
پاکی خوشه زیست.
مادرم ریحان می چیند.
نان و ریحان و پنیر ، آسمانی بی ابر ، اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک : لای گل های حیاط
نور در کاسه مس ، چه نوازش ها می ریزد!
نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد.
پشت لبخندی پنهان هر چیز.
روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهره من پیداست.
چیزهایی هست ، که نمی دانم.
می دانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مرد.
می روم بالا تا اوج ، من پراز بال و پرم
راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم.
من پراز نورم و شن
و پر از دار و درخت.
پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج.
پرم از سایه برگی در آب:
چه درونم تنهاست
#سهراب سپهری
دود می خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟...
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه ی ان گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیاتا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم تورا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم ان وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا باهم از حالت سنگ چیزی بفهمیم بیا زودتر چیز هارا ببینیم
ببین عقربک های فواره در صفحه ی ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند
بیا اب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را ....