اینقدر قربان صدقه ام نرو!
خوشم نمی آید!
نگو لباس قرمز گلدارت بیشتر بهت می آید،
نگو فلان روسری ات را بپوش،
فلان عطر را بزن،
بارها گفته ام
که عطرهای تلخ را دوست ندارم!
نفسم را بند می آورند.
نگو چای ات را داغ نخور....
دلم میخواهد لب و دهنم بسوزند
اصلا لطف چای به همین لب سوز بودنش است!
چای سرد به من نمیچسبد.
میخواهم بلند بخندم،
تو هم با من بخند نگو چشم میخوری!
تو در دنیای انسان های مدرن زندگی میکنی!
این چیزها همه اش خرافات است...
آدم باید آنجور که دلش میخواهد زندگی کند.
نگو آدم ها یک جور دیگر نگاهت میکنند
من که نباید نگران نگاه آدم ها باشم.
ادامه شعر در ادامه مطلب
باور کن دوستت دارم!
حتی بیشتر از تو،
این را همیشه از روی نبضم فهمیده ای.
حتی آخرین بار گفتی
که وقتی کنار منی به مچ دستت نگاه میکنم،
بالا و پایین میشود
من تورا دوست دارم
اما خودم را هم دوست دارم!
دلم میخواهد روی جدول ها راه بروم!
لی لی کنم،
گل یا پوچ بازی کنم ،
به خودم عطر بزنم،
کفش پاشنه دار بپوشم
تا صدای قدم هایم گوش کوچه را کر کند،
تو هنوز هم مثل قدیم ها به صدای کفش های پاشنه بلند آلرژی داری؟!
تو اختیار داری اسپرسو بخوری
اما من ترجیح میدم قهوه ام را شیرین کنم،
آنقدر شیرین که گلویم را بزند،
اگر ماتیک قرمز بزنم اذیت میشوی؟
با کمی آرایش چطوری؟!
راستی خیلی وقت است
شعر نمیگویم
میدانی
یک وقت هایی باید برای نوشتن بهانه تراشی کرد.
مثلا اینکه قربان صدقه ام بروی
و بگویی
لباس قرمز گلدارت بیشتر بهت می آید...
فلان روسرت را بپوش....
مثلا بگویی عطر تلخ بزن...
قول میدهم بگذارم چای ام سرد شود
تا لب و دهنم نسوزد
مثلا بگویی آهسته تر بخند!
این روزها بیشتر از همیشه نگران نگاه های مردم هستم!
من خودم را دوست دارم
اما تورا بیشتر از خودم...
این را همیشه از روی نبض دستم...
دیگر روی جدول ها راه نمیروم....
گل یا پوچ بازی نمیکنم...
لی لی نمیکنم!
کفش های پاشنه بلندم گوشه جاکفشی خاک میخورند...!
قهوه ام را تلخ میخورم،
آدم که نباید خودش را گول بزند....
باید بفهمی این دنیا هیچ چیزش شوخی نیست تلخ است
مثل همین قهوه های اسپرسو که غلظتشان خفه ات میکند!
فردا قاب عکست را تمیز میکنم،
امشب باید آرایشم را پاک کنم
راستی!
دیگر رد ماتیکم مثل قبل ترها روی فنجان قهوه نمیماند...!
#آرزو_کبیری_نیا
- پنجشنبه ۲۵ خرداد ۹۶