اینقدر قربان صدقه ام نرو!
خوشم نمی آید!
نگو لباس قرمز گلدارت بیشتر بهت می آید،
نگو فلان روسری ات را بپوش،
فلان عطر را بزن،
بارها گفته ام
که عطرهای تلخ را دوست ندارم!
نفسم را بند می آورند.
نگو چای ات را داغ نخور....
دلم میخواهد لب و دهنم بسوزند
اصلا لطف چای به همین لب سوز بودنش است!
چای سرد به من نمیچسبد.
میخواهم بلند بخندم،
تو هم با من بخند نگو چشم میخوری!
تو در دنیای انسان های مدرن زندگی میکنی!
این چیزها همه اش خرافات است...
آدم باید آنجور که دلش میخواهد زندگی کند.
نگو آدم ها یک جور دیگر نگاهت میکنند
من که نباید نگران نگاه آدم ها باشم.
ادامه شعر در ادامه مطلب
- پنجشنبه ۲۵ خرداد ۹۶
- ادامه مطلب