حرفهای زیادی بلد نیستم . . .
من تنها چشمان تو را دیدم و گوشه ای از لبخندت
که حرفهایم را دزدید
از عشق چیزی نمی دانم
اما دوستت دارم . . . کودکانه تر از آنچه فکر کنی
ناشناس
- سه شنبه ۱۵ تیر ۹۵
حرفهای زیادی بلد نیستم . . .
من تنها چشمان تو را دیدم و گوشه ای از لبخندت
که حرفهایم را دزدید
از عشق چیزی نمی دانم
اما دوستت دارم . . . کودکانه تر از آنچه فکر کنی
ناشناس
یک بار برایم نوشتی دوستت دارم ...
من هزار بار خواندمش ، هزار بار ضربان قلبم بالا گرفت
هزار بار نفس در سینه ام برید ، هزار بار در وجودم ریشه کرد
انگار که هزار بار شنیده ام
انگار که هزار بار نوشته ای ...
مهدی گودرزی
درهاله شکوه ماه پنهان شده است
چون یوسف سرگشته به زندان شده است
پیچیده اگر به حُسن تو چادر شب
غم نیست که دیده ام رضا خان شده است
(مرتضی برخورداری)
میروم و نمیرود
از سرِ من هوایِ تو
داده فلک سزایِ من
تا چه بُود سزایِ تو ؟!
#رهی_معیری
از دیشب ،
حکومت نظامی اعلام کردم
میانِ دفترِ شعرم...
خودت را نشان بده!
وگرنه هیچ واژه ای
حقِ رفت و آمد ندارد...
ناشناس
شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد
نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت
الفبای دلت معنای «نشکن!» را نمی فهمد!!!
نجمه زارع
وقتی که به اصرار دلم می خندی
بررسم میان دلبران پابندی
یعنی که به هنگام غروبی غمگین
پیمان شکنی و چمدان می بندی
(مرتضی برخورداری)
آزرده دل از کوی تو رفتیم
و نگفتی
کی بود؟
کجا رفت؟
چرا بود و چرا نیست!؟
ناشناس
مثل همان شاعر قدیمی مثل نیما
تورا من چشم درراهم شبا هنگام مراصدا بزن
مرا به خلوت حضورت میهمان کن
واز دردها وهمهمه ها رهایم کن!!!
ناشناس