اُوه هیچ وقت نفهمید چرا زنش او را انتخاب کرد. زنش فقط عاشق چیزهای انتزاعی بود، کتاب، موسیقی و لغات عجیب و غریب. اُوه یک مرد انتزاعی بود. از پیچ گوشتی و فیلتر روغن خوشش می آمد. کل زندگی اش دست در جیب راه می رفت. زنش می رقصید.
یک بار که از زنش پرسید چرا همیشه این قدر شاد است، زنش پاسخ داد: " یک پرتو آفتاب کافی است برای تابناکی ظلمت. "
- چهارشنبه ۱۴ تیر ۹۶