در عجبم ، همیشه املایم ضعیف بوده الانم هست" همه نقطه را پایین لب می
گذارند ، اما من بالای لب می گذارم" معنی خاصی نمی دهد اما زیباتر می
شود. خرده مگیر نمره ما هیچوقت بیست نبوده اما نقطه بالای لب
نمره اش همیشه بیست بوده خیلی ها گفتن از بزرگان پارسی. من دنبال همینم،
نقطه ای بالای لب.او در خیالم نمی گنجد، همیشه دلم برایش تنگ می شود اما
نمی تونم تصورش کنم ، من دلتنگم ، دلتنگ برای کسی که نمی شناسمش ،
ندیدمش اما احساسم همیشه برایش ثابت بوده. چقدر دلم می خواهد بغلش کنم ،
موهایش را نوازش کنم، ببوسمش . کاش و ای کاش های زیادی برایش دارم
اما نه ، شاید اگر بود دیگر نبود. شاید دیگر رنگ خرمایی موهایش و نرمی
آن برایم تازگی نداشت.
من دیوانه شده ام، آره دیوانه. من عاشق کسی شده ام که وجود خارجی ندارد
اما خودش می فهمد و این را حس می کنم ، حتی گاهی وقتا معذب می شوم
چون حس می کنم دارد نگاهم می کند.
روزگار عجیبی است بانوی من، من از تو می نویسم از تویی که جایت را
هیچکسی در دلم پر نمی کند چه دوستان و چه دخترکانی که خراشی در دلم
می اندازند اما نه آنقدر عمیق که خوب نشود. کاش می توانستم خودم را برای
آغوشت نگه دارم اما نمی توانم، من حتی نمی توانم تصورت کنم. کاش نشانی
از تو داشتم . دوست دارم مثل هر شب در خیالات خودم سفر کنم، گذری
کوتاه به آینده خودم داشته باشم و تو را آنجا ببینم . دوست دارم برایت شعر
بنویسم. دوست دارم قلمم را در اختیار خیالم بگذارم تا نگاه تو را برایم تجسم
کند و آن را روی کاغذی پیاده کند تا من بتوانم هروز نگاهت کنم.
کاش نگاهم می کردی یا نشانی از خودت جا می گذاشتی یا حتی می دانستی
من کیم . دلتنگم و دلتنگی دلیل می خواهد چه دلیلی بهتر از تو، مگر می شود
غیر از تو دلیل خاصی هم وجود داشته باشد. فکرم کوتاست و زبانم قاصر
وگرنه برای نوشتن از تو لحظه ای نباید استراحت کنم، بی وقفه باید بنویسم تا
گوشه ای از حق مطلب را ادا کنم.
من می ترسم، از فردا ، از فردایی بی تو
#سام
- جمعه ۵ خرداد ۹۶