لا به لای گلهای روسری ام
زنبورک ی خانه دارد
که در شیارهای ذهنم
شهد شیرین عشق و شعر و عسل میسازد
من
عاشقانه دوست میدارمش،
او عاشقانه را نمیداند.
من اهل نوازشم،
او اهل این حرفها نیست.
من
روی دستهایم تاول درد ناکی زده است
تاولی که نشان عشق بی منطق من
و نیشهای بی کینه ی اوست
من عشق را با زبان زنبورکم
در تاول دستان بر آماسیده از درد....
و بهار را
در گلهای روسری ام همینگونه که هست
بی منطق و جاودانه میخواهم.
مـــــــــــــژده ژیــــــــــــــان
- چهارشنبه ۳۱ خرداد ۹۶