دیدمت لرزید دستم ، چادر اُفتاد از سرم
یک نفر پرسید:خوبی؟!گفتم:اکنون بهترم !
زیر لب با اخم گفتی:چادرت را جمع کن
خنده رو،آهسته تر گفتم:اطاعت سرورم
عاشق این غیرت و مردانگی هایت شدم
عشق پاکت مردِ با احساسِ من! شد باورم
عشقِ تو رنگین کمان پاشیده بر دنیایِ من
هم تو عشقِ اولم هستی،هم عشقِ آ خرم
هرچه در انکار کوشیدم نشد؛ناممکن است!
آخرش هم عشقِ من!فهمید گویا مادرم
کرده شاعر دختری مغرور را چشمت عزیز
تا نگاهم باز کردی،چادر افتاد از سرم!
#طاهره_آباذری
- پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۶