پشتیبانی

ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

  • Cougar

    بن بست اردیبهشت

  • Lions

    شعر کوتاه

  • Snowalker

    داستان کوتاه

  • Howling

    بریده کتاب

  • Sunbathing

    بن بست اردیبهشت

داستان کوتاه آرامش

می خواستند سرش را ببرند. خودش این را می دانست. او معنی کاسه آب و چاقو را می فهمید. با مادرش هم همین کار را کردند. آبش دادند و سرش را بریدند.
ترسیده بود. گردنش را گرفته بودند و می کشیدند. قلب قرمزش تند تند میزد. کمک می خواست. فریاد میزد و صدایش تا آسمان هفتم بالا می رفت. 
خدا فرشته ای فرستاد تا گوسفند بی تاب را آرام کند. 
فرشته آمد و نوازشش کرد و گفت: "چقدر قشنگ است این که قرار است خودت را ببخشی تا زندگی باز هم ادامه پیدا کند. آدم ها سپاسگزار توان و قوت قدم هایشان از توست. تاب و توانشان هم. تو به قلب هایشان کمک میکنی تا بهتر بتپد، قلب هایی که می توانند عشق بورزند.
پس مرگ تو، به عشق کمک می کند. تو کمک میکنی تا آدم امانت بزرگی را که خدا بر شانه های کوچکش گذاشته بر دوش کشد. تو و گندم و نور، تو و پرنده و درخت همه کمک میکنید تا این چرخ بچرخد، چرخی که نام آن زندگی است.
گوسفند آرام شد و اجازه داد تا چاقو گلویش را ببوسد... او قطره قطره بر خاک چکید.
اما هر قطره اش خشنود بود، زیرا به خدا، به عشق، به زندگی کمک کرده بود...

 

#عرفان_نظر_آهاری

از اون نظر که بله 
يكشنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۶ , ۲۰:۱۵ شرمندهٔ یابن الحسن
بعله 

آرامش نصیب تون 
یک جمله اش یک جوریه: آدم ها سپاسگزار توان و قوت قدم هایشان از توست:/
یک چیزی اش ناقصه یا زایده نمی دونم...
والا داستان از خودم نیست منم نتونستم توداستان دخالتی داشته باشم فقط موضوع کلیش به نظرم جالب اومد
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
بن بست اردیبهشت

محفلی با طعم
شعر، هنر، ادب...

مرسی از حضور
گرمتان
بن بست اردیبهشت بن بست اردیبهشت بن بست اردیبهشت بن بست اردیبهشت بن بست اردیبهشت
پیوندهای روزانه
کلمات کلیدی
آخرین نظرات
پربیننده ترین مطالب
آرشیو مطالب